« .... من دارم به شما میگم ولی شما گوش نمیکنید ، یعنی به من هم گفتند من هم گوش نکردم که امام زمان قبل از این که از بی من و شما ها برای خودش یار بخواد اینو می خواد که هر کدوم از ما هر قدر که می تونیم یاریش کنیم ، هر چقدر که تو توانمون هست کمکش کنیم،
آخه تو صف خریداران یوسف یه پیر زنه بود که یه کلاف نخ دستش بود و می خواست با اون کلاف یوسف رو بخره ، بهش گفتند ما کیسه های طلا اومدند یوسف رو بخرند تو با این کلاف چه جوری می خواهی یوسف رو بخری ، گفت من فقط همین کلاف رو تو توانم داشتم ، حالا تو ببین کلافی که داری چیه ؟؟؟؟ »
اینم من نمی گم که :
« .... بعد از پذیرش قطعنامه ، همین جوری مثل آدمهای گیج تو جبهه راه می رفتند و با خودشون می گفتند که الان اگه امام زمان بیاد گردن همه رو می زنه ، چون اونهایی که می تونستند آدم باشند همه پر زدند تا برند بالا و آدم باشند »
ما شالا همتون تیز هوشید و زود می فهمید
روده نوشت یک : ( به برادر تمساح )
وقتی می خواهیم یه کاری کنیم ( مثلا تو راه رضایت امام زمانت ) و بنا به دلایلی اون کار به آخر نمی رسه دو حالت داره ، اول اینکه بی عرضگی از خودمونه ، نتونستیم ، نباید تقصیر شیطون بندازیم و بگیم شیطون نذاشت دوم اینکه شاید عقل ما نرسیده ، خواست خدا بوده که این کار انجام نشه ، باز هم نباید تقصیر شیطون اندخت
|